اجازه ویرایش برای همه اعضا

دار

نویسه گردانی: DʼR
قایمه - راست - عمود
دار کردن = قایمه کردن - عمود کردن
داریدن = قایمه کردن - خط قایمه کشیدن - عمود کردن

خطی بر آن میداریم ( دار میکنیم ) = خط قایمه ای بر آن میکشیم - خطی بر آن عمود میکنیم

مخالف تخت است که افقی است
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
دیده دار. [ دی دَ / دِ ] (نف مرکب ) (از: دیده + دار) دیدبان . دیده . شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند...
رسوم دار. [ رُ ] (نف مرکب ) کسی که علاوه بر مواجب ، وظیفه ٔ دیگر داشته باشد. (ناظم الاطباء).
رشته دار. [ رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) متعلق و منسوب و دارای خویشی و قرابت و علاقه . (ناظم الاطباء).
رعشه دار. [ رَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) دارای رعشه . لرزه دار. با رعشه . (یادداشت مؤلف ). کسی که در اندام وی لرزه باشد. لرزان . (ناظم الاطباء)...
رعیت دار. [ رَ عی ی َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ رعیت . || حافظ و نگهبان رعیت . || پادشاه و حاکم . (ناظم الاطباء).
دویت دار. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دار. داوی . (یادداشت مؤلف ) : امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاص داد که دویت دار بود. (تاریخ بیهقی...
دهان دار. [ دَ ] (نف مرکب ) که دهان داشته باشد. || به مجاز در اشیاء که دارای دهانه یا جای دخول و خروج باشد.
دفعه دار. [ دَ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب نظامی هند. منصبی از مناصب درجه پائین در سپاه هند. منصبی مانند ده باشی از مناصب لشکری ...
درون دار. [ دَ ] (نف مرکب ) درون دارنده . || کنایه از بداندرون و کینه ور و منافق . (برهان ) (آنندراج ). تودار که مردمان کینه ورز و منافق باشند...
دماغ دار. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سرخوش و تازه دماغ . (آنندراج ) : شاهی است زنبق از می عشرت دماغ دار. شفیع اثر (از آنندراج ).|| ظاهراً به معنی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.