خا
نویسه گردانی:
ḴA
باشه .
چشم .
خب .
خیلخب .
حتما .
باتوجه به شرایط مکالمه هرکدام از معانی بالا صحیح است.
پیداش این لغت از مکالمات اینترنتی (چت کردن) در نرم افزاری به نام لاین بوده است.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خا. (نف مرخم ) خای . نعت فاعلی از خائیدن . خاینده ، آنکه چیزی را بخاید: شکرخا. انگشت خا. رجوع به خائیدن شود. || (اِ) گوی را گویند که آبهای ...
پرآن خا. [ پ ِ ] (اِخ ) قسمتی از معبد نیث بود وپس از خرابی آن داریوش بزرگ فرمان داده بود که آنراعمارت کنند. رجوع به ایران باستان ج 1 ...
خاء. (ع اِ) موی سرین . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || (اسم فعل ) یقال خاء بک علینا یعنی شتاب کن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خع. [ خ َع ع ] (ع مص ) آواز کردن یوز از حلق چون تا سه برافتد آن را از دویدن . (از منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خع ا...
خوا. [ خ َ ] (اِ) گوشت باشد که بعربی لحم گویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خوا. [ خ ُ ] (اِ) قوت . (ناظم الاطباء). آنچه روز بدان گذرانند. خوراک به اندازه ٔ روز. قوت لایموت . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آ...
خوا. [ خ ِ ] (اِ) لذت . چاشنی . ذوق . مزه . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) : و اما شکر در درون بی خوابی و مرارتی هست که اگر همه شکرها مردنیا ...
خوا. [ خ َ ] (ع اِ) خلو شکم از طعام . (منتهی الارب ). || رعاف . (منتهی الارب ).
خوا. [ خ َ / خ ُ ] (اِخ ) از روزهای عربان . منه : یوم خوا.
خواء. [ خ َ ] (ع اِ) هوا. || خلو شکم از طعام . || خلو میان دو چیز. || (ص ) خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).