نم
نویسه گردانی:
NM
واژه باستانی در اوستا nam با ریشه ی سانسکریت در معنی خم شدن و تعظیم... "نماز" از مشتقات این واژه می باشد. هندویان "نمستِ namaste " را از آن ریشه دارند... بلوچ و کرد و گیلکی بهمین ریشه واژگانی مشابه می داشته اند.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پف نم . [ پ ُ ن َ ] (اِمرکب ) نمی که کلاه دوزان به کلاه و قهوه چیان به تنباکوزنند با آبی که در دهان گیرند. و با زدن صرف شود.
گل نم . [ گ ُ ن َ ] (اِ مرکب ) نم کم . نم قلیل . نم اندک . آب بسیار اندک که بر چیزی پاشند. در اصطلاح عوام ، قدری آب به تنباکو زدن . رجوع ب...
نم کن . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نم کننده . || (اِ مرکب ) کاسه ای که در آن تنباکو را نم زنند. (یادداشت مؤلف ).
نم زده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده : رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بودلال...
نم سنج . [ ن َ س َ ] (اِ مرکب ) ۞ میزان الرطوبة. (لغات فرهنگستان ). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزا...
نم شب . [ ن َ م ِ / ن َ ش َ ] (اِ مرکب ) شب نم . (یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء).
نیم نم . [ ن َ ] (ص مرکب ) رطوبت دار. مرطوب . که هنوز رطوبتی دارد و کاملاً نخشکیده است : که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم...
نم گیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نم و رطوبت را از چیزی برگیرد و آن را خشک کند. || (اِ مرکب ) قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم برپ...
نم گیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نم گیر. (آنندراج ). رجوع به نم گیر شود.
نم کرده . [ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . آب زده . || در تداول ، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد؛ همی...