امیر
نویسه گردانی:
ʼMYR
این واژه از اساس پارسى ست و همانندى آن با واژه ى امیر در گویش تازى اتفاقى ست. واژه ى " میر" Mir در دوران ساسانیان بسیار به کار رفته مانند میرِ خراسان و مانند آن که منظور والى و فرمانرواى محلى ست. به شوهر در پارسى پهلوى " میرک Mirak " (پهلوى: شوهر ، زوج)
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ (پیشوندِ نفى) + میر (از مُردن) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۳ ثانیه
امیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب الس...
امیر سعید. [ اَ رِ س َ] (اِخ ) لقب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 356). و رجوع به نصر... شود.
امیر دادی . [ اَ ] (حامص مرکب ) منصب و شغل امیر داد. (فرهنگ فارسی معین ). ریاست . (فرهنگ جانسن از محمد قزوینی در حواشی لباب الالباب چ نفیسی...
امیر رشید. [ اَ رِ رَ ] (اِخ ) لقب عبدالملک بن نوح بن نصربن احمد، پادشاه سامانی بود.از تاریخ بخارای نرشخی . رجوع به عبدالملک ... شود.
امیر ادهم . [ اَ اَ هََ ] (اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی . پدر ابراهیم ادهم بود : حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور؟ ناصر...
امیر بازار. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شُرْطی . (زمخشری ).
امیر حسینی . [ اَ ح ُ س َ ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ میرحیدر رفیعی معمایی و از شاعران قرن دهم هجری است . رجوع به حسینی کاشانی شود.
امیر حسینی . [ اَ ح ُ س َ ] (اِخ ) رکن الدین امیر حسین امیر عالم ، معروف به امیر سادات . از بزرگان عرفای خراسان در آخر قرن هفتم و اوایل قرن ...
امیر بخاری . [ اَ رِ ب ُ ] (اِخ ) از بزرگان مشایخ نقشبندیه بود. در معیت شیخ الهی از بخارا بروم آمد و مدتی در قصبه ٔ سماو اقامت کرد و سپس بحج...
امیر امراء. [ اَ رِ اُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء: از وصیف ترکی امیر امراء درخواست کرد و ضمان نامه داد که قم را مساحت کند. (تا...