امیر
نویسه گردانی:
ʼMYR
این واژه از اساس پارسى ست و همانندى آن با واژه ى امیر در گویش تازى اتفاقى ست. واژه ى " میر" Mir در دوران ساسانیان بسیار به کار رفته مانند میرِ خراسان و مانند آن که منظور والى و فرمانرواى محلى ست. به شوهر در پارسى پهلوى " میرک Mirak " (پهلوى: شوهر ، زوج)
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ (پیشوندِ نفى) + میر (از مُردن) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
امیر طلایه . [ اَ رِ طَ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانده طلایه . (فرهنگ فارسی معین ). فرمانده واحدی از سپاه که در پیش عمده ٔ قوی ...
امیر عمران . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان با 438 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و توتون ا...
امیر قافله . [ اَ رِ ف ِ ل َ/ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کاروان .
امیر مؤید. [ اَ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 363). و رجوع به امیر سدید و منصور... شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حاجی امیر. [ اَ ] (اِخ ) رجوع به گردنه ٔ حاجی امیر شود.
قشلاق امیر. [ ق ِ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ م...
امیر یعقوبی . [ اَ ی َع ْ ](اِخ ) قسمی قران کشکی بوده است . (یادداشت مؤلف ).
امیر کرمانی . [ اَ رِ ک ِ ] (اِخ ) معاصر خواجو (قرن هشتم هجری ) و بقول دولتشاه شاعر خوش گو بوده و غزل را نیکو میگفته است . از اوست :بی روی دل...