امیر
نویسه گردانی:
ʼMYR
این واژه از اساس پارسى ست و همانندى آن با واژه ى امیر در گویش تازى اتفاقى ست. واژه ى " میر" Mir در دوران ساسانیان بسیار به کار رفته مانند میرِ خراسان و مانند آن که منظور والى و فرمانرواى محلى ست. به شوهر در پارسى پهلوى " میرک Mirak " (پهلوى: شوهر ، زوج)
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ (پیشوندِ نفى) + میر (از مُردن) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
چارباغ امیر مزید ارغون . [ غ ِ اَ م َ اَ ](اِخ ) در ظاهر بلخ است . (مرآت البلدان ج 4 ص 35).
سید امیرحسین قاضیزاده هاشمی (زادهٔ ۲۵ فروردین ۱۳۵۰) پزشک و سیاستمدار اصولگرای ایرانی است. او از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳، سمت معاونت رئیسجمهور و رئیس بنیاد ...
مهرعلی خان از القاب خدایی خان در حدود سال 1260خورشیدی در الشتر به دنیا آمد چهره ای خوش سیما و خوش چهره داشت و بی شک در زمان خود قدرتمندترین خان استان ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عمیر. [ ع َ ] (ع ص ) جای معمور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول . (از اقرب الموارد). || ثوب ...
عمیر.[ ع ُ م َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر عُمْر. رجوع به عُمر شود. || تصغیر عَمرو. رجوع به عَمرو شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). تصغیر عُمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ).- بئر عمی...
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) نام اسب حنظلةبن شبار است . (منتهی الارب ).
عمیر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) مکنی به ابوالوازع . رجوع به ابوالوازع شود.
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) مکنی به ابومغلس . رجوع به ابوالمغلس شود.