اجازه ویرایش برای همه اعضا

نظر

نویسه گردانی: NẒR
این واژه ازاساس پارسى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه ى پارسى و پهلوىِ نِگر Negar (پهلوى: نیکَر : نگاه ، دید ، بینش) برداشته و معرب نموده و ساخته " نظر" !!! و سپس مشتقات گوناگون از آن ساخته اند : اَنظار ، نظیر ، نظائر ، منظور ، منظر منظرة ، مناظر ، مناظرة
، نظارة ، ناظر ، انتظار ، منتظر ، استنظار ، تناظر ، متناظر و ...!!!!! پس شایسته یک ایرانى ست که بگوید و بنویسد " نِگر " نه نظرx : نِگر شما چیست؟ به نِگر من ... - نگرسنجى (نظرسنجىx) ، نگرخواهى (نظرخواهىx) ، نِگریه (نظریهx) ، بدنگر (بدنظرx) ، چشم نگر (چشم نظرx)
، نگرتنگ/تنگ نگر (نظرتنگ / تنگ نظرx) ، نگرباز (نظربازx) ، نگرى Negari (نظرىx) ، نگرگاه (نظرگاهx) ، هونگرى Hunegari (حسن نظرx) ، در نگرِ (در نظرِx) همتایان این واژه در پارسى : نگاه Negah ، چشم Chashm ، نگرش Negaresh ، بینش Binesh ، دیده Dideh ، دید Did ، دیدگاه
Didgah ، آچیت Achit (اوستایی: نگاه ، نظر)، آگْرَم Agram (اوستایی: آگْرَمئیتی: نگاه ، نظر ، دید)، رِوانین Revanin (کردی: دیده ، نظر ، نگاه)، دَرشَن Darshan (سنسکریت: دَرشَنَ:نگاه ، دید ، نظر، چشم)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
نظر. [ ن َ ] (ع مص ) درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی . || فروختن چیزی را به مهلت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نَظَر. (از متن اللغة). ر...
نظر. [ ن ِ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ). مثل . نظیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نظر. [ ن َ ظَ ] ۞ (ع مص ) ۞ نگریستن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نگرستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نگریستن در چیزی به ...
نظر. [ ن َ ظَ ] (ع اِ) چشم . (از آنندراج ). بصر. (اقرب الموارد) (المنجد). دیده : ببیند بی نظر نرگس بگوید بی لغت سوسن اگر طبعش بیاموزد صبا را عال...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آچیت (اوستایی)، آگْرَم (اوستایی: آگْرَمئیتی)، رِوانین (کردی)، دَرشَن (سنسکریت: دَرشَنَ)
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: ویاپیک (ویاپ از سنسکریت: وْیَپِکش vyapeksh= توجه + پسوند مفعولی یک)، پَریکْشیک (از سنسکریت پریکش= توج...
مد نظر : چشم انداز. [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِمرکب ) منظر و مد بصر. (ناظم الاطباء). منظره ٔ وسیع باصفا. (فرهنگ نظام ). چشم افکن . منظره . دورنما. رجوع به چش...
کج نظر. [ ک َ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه نظرش کج باشد. کج بین . بدنگاه . (ناظم الاطباء). || حسود و رشکین و بدخواه . (ناظم الاطباء).
بی نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظر) که رای و بصیرت ندارد. || بی مراقبت و دید و بصارت : در مملکت خویشتن نظر کن زیرا که ملک بی نظر ...
پاک نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) که نظری پاک دارد.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.