سوز
نویسه گردانی:
SWZ
سَو°ز° به معنی رنگی آبی ، آبی کمرنگ مثل کسی چشم آبی داشته باشد به او چشم سَو°ز° میگویند. ßaus , sauz لهجه پارسی غور
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
دون واژه ای اربی و سوز پارسی است؛ و پارسی جایگزین این است:
اَبی سوز abi-suz (اَبی پیشوند نایش در زبان پهلوی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سوز و ساز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عشق و محبت و اندوه و الم و غم و آزردگی و ملالت خاطر. (ناظم الاطباء) : بر خود چو شمعخنده زنان گر...
ساز و سوز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) سوز و ساز. سوختن و ساختن . تحمل : از روز وصل باز همام شکسته راجز ساز و سوز و ناله ٔ دل یادگار نیست .هم...
درمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
شیطان سوز. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) شیطان سوزنده . که شیطان را آتش زند و بسوزد و نابود کند : زآنکه شیطان سوز و دجال افکن است آدم مهدی مکان می خ...
اندوه سوز. [ اَ ه ْ ] (نف مرکب ) از بین برنده ٔ اندوه : کجا انده بود اندوه سوز است کجا شادی بود شادی فروز است .(ویس و رامین ).
اشنان سوز. [ اُ ] (نف مرکب ) اشنان سوزنده . آنکه اشنان سوزد و اشخار گیرد. حَرّاض . (منتهی الارب ).
عافیت سوز. {یَ}. (ا. مرکب؛ ص. مرکب). مخل صحت و سلامت و تندرستی. مهلک، کشنده و ویرانگر. ///////////////////////////////////////////////////////////////...
مجمره سوز. [ م ِ م َرَ / رِ ] (نف مرکب ) مجمره گردان . (آنندراج ). آن که در مجمر آتش افروزد و عود و عنبر سوزد : صباست غالیه سای و نسیم مجمره سو...