سوز
نویسه گردانی:
SWZ
سَو°ز° به معنی رنگی آبی ، آبی کمرنگ مثل کسی چشم آبی داشته باشد به او چشم سَو°ز° میگویند. ßaus , sauz لهجه پارسی غور
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فتیله سوز. [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) شمعدان . (آنندراج ).
هاروت سوز. (نف مرکب ) سوزنده ٔ هاروت : بابل من گنجه ٔ هاروت سوززهره ٔ من خاطر انجم فروز.نظامی (مخزن الاسرار).
سوز و گداز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) سوزنده و گدازنده . (ناظم الاطباء). || سوختن و گداختن . التهاب و سوزش . رنج و عذاب : بسی پا...
سوز و بریز. [ زُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) در تداول عوام ، شکایتی با ناله وگفتارهای دلسوز. با ادب و آهسته پیوسته بر مصیبتی گریستن و ح...
خویشتن سوز. [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خودسوزنده . آنکه خود را سوزاند. سوزنده ٔ خویشتن : لیلی نه که صبح گیتی افروزمجنون نه که شمع خویشتن ...
اندیشه سوز. [ اَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه اندیشه را ازبین ببرد. آنچه فکر و عقل را زایل کند : سکندر بآهستگی یک دو روزگذشت از سرخشم اندیشه...
صفت خودروهایی که دو گونه سوخت مصرف میکنند، (به انگلیسی:bi-fuel)
مهربان سوز. [ م ِ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ عاشق . که موجب سوز و گداز عاشق شود. که محب را به سوز و گداز افکند : هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی ...
خام سوز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آن پخته شدن یا برشته شدنی که چیز از درون خام و از بیرون سوخته شده باشد.
خام سوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پختن یا برشتنی که چیز را از درون ناپخته ونابرشته و از بیرون بر اثر سوختگی سیاه کرده است .