اجازه ویرایش برای همه اعضا

علم

نویسه گردانی: ʽLM
علم /'alam/ معنی ۱. رایت؛ پرچم؛ بیرق. ۲. نشان؛ نشانه. ۳. (ادبی) نامی که شخص به آن معروف باشد؛ اسم خاص. ۴. مهتر؛ بزرگ‌تر قوم. ۵. پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می‌شود. ۶. [قدیمی] نقش‌ونگار جامه. ⟨ علم به خون تازه (چرب) کردن: عَلَم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ. ⟨ علم‌ روز: [مجاز] صبح؛ آفتاب. ⟨ علم ‌شدن: (مصدر لازم) [مجاز] مشهور شدن؛ معروف شدن؛ سرشناس شدن: ◻︎ هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی: ۱۵۶). ⟨ علم‌ صبح: [مجاز] روشنایی صبح. ⟨ علم ‌کردن: (مصدر متعدی) ۱. راست کردن؛ افراشتن؛ برافراشتن. ۲. [مجاز] ساختن؛ برپا کردن: در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود. ۳. [عامیانه، مجاز] آماده کردن. ۴. [مجاز] تحریک کردن؛ برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی. ۵. [مجاز] مطرح کردن؛ به وجود آوردن: برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده‌اند. ۶. [مجاز] پهن کردن؛ چیدن: بساطش را علم کرد. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حقوق علم بررسی قواعد اجتماعی و سیر تحول این قواعد است. بررسی روابط بین دولت و شهروند (حقوق عمومی)، روابط بین اشخاص خصوصی با هم (حقوق خصوصی). حقوق بین‌...
پَرچَم یا دِرَفْش (به فارسی افغانستان: بیرق یا جَهَنده) نماد یک گروه، سازمان، یا کشور است که بیشتر روی پارچه یا کاغذ به صورت رنگی درست می‌شود. در قدیم...
الم . [ اَ ل ُ ] (اِ) ارزن . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). ارزن را گویند و آن نوعی از گاورس است . (فرهنگ جهانگیری ). غله ایست که آنرا گاورس ...
الم . [ اُ ل ُ ] (اِ) گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه . (هفت قلزم ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). در فرهنگها الم به تک...
الم . [ اَ ل َ ] ۞ (ع مص ) دردمند شدن . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ) (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || (اِ) درد. (مهذب الاسماء). رنج و در...
الم . [ اُ ] (ع اِ) ۞ نارون (درخت ). اوجا. (دزی ج 1 ص 34). رجوع به نارون شود.
الم . [اَ ل ِ ] (ع ص ) دردناک . رنجور. (از اقرب الموارد).
الم . [ اَ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) ۞ لغتی است در هَلُم َّ. (اقرب الموارد ذیل لمم )؛ یعنی بیا. رجوع به هلم شود.
الم . [ اَ لِف ْ لام ْ میم ْ ] (اِخ ) یعنی انا اﷲ اعلم ؛ منم خدای که میدانم . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). از حروف مقطعه یا فواتح سور قرآن ک...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۳ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.