سیراب
نویسه گردانی:
SYRʼB
سیراب. (ص. فا.) در اشاره به لعل به معنای آبدار، با طراوت و لطافت. لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست وز پی دیدن او دادن جان کار منست حافظ. مانند آبدار در توصیف لعل: -لعل آبدار. [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لعل که حاجب ماوراء نیست. لعل شفاف : برگش زمرد است و گلش لعل آبدار گلزار تخت شه که بر آب بقا شود. خاقانی .
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سیراب . (اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . دارای 480 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کلنجین . محصول آنجا غلات ، سی...
ولی سیراب . [ وَ ](اِخ ) دهی است از دهستان سُلگی شهرستان نهاوند. سکنه ٔ آن 370 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
سیرآب . (ص مرکب ) سیراب .ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ریان . (منتهی الارب ) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیا...
سیرآب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب دادن . رفع عطش کردن . فرونشاندن تشنگی را. (ناظم الاطباء). آب نهایت دادن . تشنگی را کاملاً برطرف کردن ...
سیرآب گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) سیرآب شدن . رفع تشنگی کردن : بیشتر از آن مقدار که بخشکی بدان سیرآب گردد. (تاریخ قم ص 6).