اجازه ویرایش برای همه اعضا

ور

نویسه گردانی: WR
ور. ( ~.) 1 - (حر.) حرف شرط ، مخفف و اگر. 2 - ( اِ.) طرف ، جانب . 3 - پسوندی است که به اسم می پیوندد و دارندگی را می رساند:بارور، تاج ور، کینه ور. 4 - پیشوندی است که بر سر افعال درآید به معنی بر: ورآمدن ، ورافتادن . 5 - بر سر اسماء (ریشه و مصادر مرخم ) درآید به معنی بر، به : ورانداز، ور شکست. فرهنگ فارسی معین. ////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// تاجِ شاهی طَلَبی گوهَرِ ذاتی بِنمای وَر خود از تُخمه جَمشید و فریدون باشی ////////////////////////////////////////////// حافظ
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شاه خانی ور. [ وَ ] (اِخ ) نام محلی است واقع در راه رامسر به رشت . (از یادداشت مؤلف ).
ور نم نهادن . [ وَ ن َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آن است که شخصی را بکشند و در زیر خاک پنهان کنند و بر بالای او گل و ریاحین برویانند. (ناظم ...
دیده ور گشتن . [ دی دَ / دِ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دیده ورگردیدن . مطلع و بینا گشتن . دیده ور شدن : دل از سفر ز بد و نیک با خبر گرددبقدر آبله ه...
غوطه ور کردن . [ طَ / طِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چیزی یا کسی را در آب . سر در آب فروبردن . غوطه دادن . غوته دادن . رجوع به غوطه و غوت...
دیده ور کردن . [دی دَ / دِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بینا و واقف و مطلع کردن : استطلاع ؛ دیده ور کردن خواستن . (مجمل اللغة).
قاطی ور قاطی . [ وَ ] (ص مرکب ) درهم برهم . (فرهنگ رازی ). قاطی پاطی .
دیده ور گردیدن . [ دی دَ / دِ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده ور گشتن : اعثار؛ دیده ور گردیدن . اطلاع . (مجمل اللغة) (ترجمان القرآن ).
از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.