رو
نویسه گردانی:
RW
رو /ro[w]/ ۱. = رفتن ۲. رونده (در ترکیب با کلمه دیگر): تندرو، کندرو، خودرو. ۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمه دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////// گُفتا بُرون شُدی به تَماشای ماهِ نو از ماه اَبروان مَنَت شَرم باد رو //////////////////////////////////////////////////////////حافظ. مترادف و متضاد ۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ۲. پررویی، گستاخی، وقاحت ۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر فعل بن گذشته: رو انداخت بن حال: رو انداز
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هام رو. [ رَ / رُو ] (اِ) در معنی کلمه ٔ التذکیه ، زوزنی مینویسد: گلو بریدن و هام رو شدن ستور و تیز کردن - انتهی . در اقرب الموارد آمده است در م...
مشت رو. [ م ُ ] (اِ) نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از...
موش رو. [ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) تنبوشه . (یادداشت مؤلف ). در تداول بنایان نوعی تنبوشه ٔ تنگ چنان که موش از آن گذر تواند کرد مقابل گربه رو و...
نرم رو. [ ن َرْم ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آهسته رو. مقابل گرم رو. (آنندراج ) : در آب نرم رو منگربه خواری که تند آید گه زنهارخواری . نظامی .چون ر...
نیک رو. (ص مرکب ) خوش رو. زیبارو. || خندان . بشاش . (فرهنگ فارسی معین ).
نیک رو. [ رَ / رُ ] (نف مرکب ) رهوار. هملاج . (یادداشت مؤلف ). اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) : زپویندگان هرکه بد نیک روخور...
نیم رو. (اِ مرکب ) نیم رخ . نیمی از صورت . نیمی از رخسار. || طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند. تخم مرغی که در روغنی بر آتش ...
پیش رو ـ در مقابل ـ در آینده
فضاهایی که عبور و مرور یک نفر در آن به راحتی امکان پذیر است این واژه در علم مهندسی عمران به دنبال کانال ، مخزن ، تونل ... به کار می رود