اجازه ویرایش برای همه اعضا

طلب

نویسه گردانی: ṬLB
طلب /talab/ ۱. جستجو؛ جستن. ۲. (اسم) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند. ۳. (بن مضارعِ طلبیدن) = طلبیدن ۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادی‌طلب، آشوب‌طلب، جاه‌طلب، داوطلب، صلح‌طلب. ۵. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است. ⟨ طلب کردن: (مصدر متعدی) ۱. درخواست کردن؛ خواستن: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵)، ◻︎ چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴). ۲. [قدیمی] جستجو کردن؛ جستن. فرهنگ فارسی عمید. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مکن ز غصّه شکایت که در طریق ِ طلب به راحتی نرسید، آنکه زحمتی نکشید /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// حافظ مترادف و متضاد ۱. جستجو ۲. التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه ۳. جستن، خواستن، ۴. بستانکاری ≠ بده، بدهکاری، دین، قرض برابر فارسی بستانکاری، جستن، خواست فعل بن گذشته: طلب داشت بن حال: طلب دار دیکشنری quest desire, pursuit
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
جاه طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جاه طلب کننده . جاه جوی . مقام خواه . منصب جو. آنکه بهر کاری و هر چیزی برای رسیدن بمقام و منصب تن دردهد. رجو...
جفت طلب . [ ج ُطَ ل َ ] (نف مرکب ) گشن . به گشنی آمده . مست . جفت جوی . جفت خواه . حیوانی که در جستجوی جفت باشد. مردی که جویای جفت و همسر باش...
دست طلب . [ دَ طَ ل َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) درخواست کننده . || گدا و محتاج . (ناظم الاطباء).
شاه طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) او که شاه جوید. شاه جو. شاه خواه . خواستار و جویای شاه .
صلح طلب . [ ص ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) صلح جو. آشتی خواه . جوینده ٔ صلح . طلبنده ٔ صلح . آرام جوی . رجوع به صلح شود.
فته طلب . [ ف َ ت َ / ت ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) پَته طلب . جوازطلب . رجوع به پته شود.
کام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) کامجو. کامجوی . رجوع به کامجو و کامجوی و جوینده ٔ کام شود.
نام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب نام . نامجو. جویای نام . که جویا و خواستار شهرت و آوازه است . شهرت طلب .
نان طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) گدا. آنکه قوت و غذا از دیگران می طلبد. || که پی کسب رزق و تأمین معاش شود. || مال دوست . پول پرست . مقاب...
مجال طلب . [ م َطَ ل َ ] (نف مرکب ) فرصت طلب : و شک نیست که دمنه مجال طلب و مضرب و نمام است . (کلیله و دمنه ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.