خرده
نویسه گردانی:
ḴRDH
خرده /xorde/ معنی ۱. ریزۀ هر‌چیز. ۲. مقدار کم و اندک از چیزی. ۳. (صفت) کوچک. ۴. پول خُرد؛ سکه. ۵. [قدیمی] شرارۀ آتش. ۶. نکته. ۷. [قدیمی، مجاز] نکته. ۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا. ⟨ خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بی‌خردگی‌ها می‌کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری: ۲۴۰). فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. اعتراض، ایراد ۲. عیب، نقص ۳. تکه، قطعه ۴. اندک، کم ۵. دقیقه، نکته فعل بن گذشته: خرده گرفت بن حال: خرده گیر دیکشنری انگلیسی ترکی عربی atom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit
واژه های همانند
۹۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خرده ها. [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ) کُسور. اعداد غیرکامل (اصطلاح اهل حساب ). (یادداشت بخط مؤلف ).
خرده نان . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تکه نان . قطعات ریز نان . قطعات کوچک نان .
خرده یاب . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه نکته گیر است . دقیق . (یادداشت بخطمؤلف ). || نقّاد. || عیب جو.
سال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن ت...
خرده گیر. [ خ ُ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). عائب . (یادداشت بخط مؤل...
خرده گاه . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از...
خرده سنج . [ خ ُ دَ / دِ س َ ] (نف مرکب ) خرده گیر. نکته گیر.
خرده سنگ . [ خ ُ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) خاکه سنگ . قطعات ریز سنگ . قطعات شکسته ٔ سنگ که برای زیرسازی زمین و جاده ٔ اسفالته بکار برند.
خرده طلب . [ خ ُ دَ / دِ طَ ل َ ] (اِ مرکب ) طلبهای کوچک . طلبهای کم ، چون : اگر خرده طلب ها را وصول میکردیم مبلغی می شد.
خرده قرض . [ خ ُ دَ / دِ ق َ ] (اِ مرکب ) قرضهای کوچک .طلبهای کم . طلبهای کم مقدار. (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده قرضی بار آوردن ؛ طلبهای کوچک ...