نشان
نویسه گردانی:
NŠAN
نشان معنی (نِ) (اِ.) 1 - علامت ، نشانه 2 - مُهر و نگین . 3 - هدف و نشانه برای تیراندازی . 4 - علم ، پرچم . 5 - قطعه ای ساخته شده از طلا یا نقره که به افراد برجسته و نمونه برای قدردانی و بزرگداشت اهداء می شود. فرهنگ فارسی معین مترادف و متضاد ۱. آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی ۲. آیه، اثر، رد، رگه ۳. انگ، تمغا، داغ، نقش ۴. آماج، تیر، هدف ۵. سراغ فعل بن گذشته: نشان داد بن حال: نشان ده دیکشنری انگلیسی ترکی عربی cast, coat of arms, colors, decoration, denotation, distinction, earmark, emblem, gesture, impression, index, indication, indicative, insignia, Mark, medal, notation, note, print, reflection, regalia, rosette, seal, sign, signal, signification, signpost, symptom, testimony, token, touch
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۳ ثانیه
ماه نشان . [ ن ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان اوریاد، در بخش ماه نشان است که در شهرستان زنجان و در دامنه ٔ کنار رود قزل اوزون واقع است . سردس...
نشان وار. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) نمودار. نمونه . نشانه : ای نموداری ز یک لفظ وفاق تو بهشت ای نشان واری ز یک حرف خلاف تو سقر. ازرقی .
شاه نشان . [ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که با نفوذ و سیاست خود بتواند کسی را به تخت پادشاهی نشاند. (فرهنگ نظام ). شاه نشاننده . شاه تراش . امرایی ...
نشان دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) که علامتی دارد. || علم . سرشناس . که به علامتی نزد همگان معروف است . || مشخص . نمایان . هویدا.- دروغ نشان د...
نشان پذیر.[ ن ِ شام ْ پ َ ] (نف مرکب ) متصف . (یادداشت مؤلف ).
نشان زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نشان و مدال بر سینه ٔ خود نصب کردن .
نصرت نشان . [ ن ُ رَ ن ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . ظفرنمون : و بهادران لشکر نصرت نشان به اقدام مدافعت و ممانعت پیش رفته . (حبیب السیر ج 3 ص 276...
نعمت نشان . [ ن ِ م َ ن ِ ] (نف مرکب ) کارنده ٔ نعمت . کنایه از تخم افشاننده . که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف ) : گاو گردون بر کهکشان چو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
وصف کردن، تعریف کردن، شرح دادن