برانداز
نویسه گردانی:
BRʼNDʼZ
برانداز /bar[']andāz/ معنی ۱. = برانداختن ۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین. ⟨ برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز› ۱. دید زدن. ۲. تخمین کردن؛ سنجیدن. فرهنگ فارسی عمید. مترادف و متضاد ۱. دید زدن، نگریستن ۲. برآورد، تخمین، سنجش ۳. سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر فعل بن گذشته: برانداز کرد بن حال: برانداز کن دیکشنری انگلیسی ترکی عربی destructive, survey
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
برانداز. [ ب َ اَ ] (اِمص مرکب ) ورانداز. || (نف مرخم ) مخفف براندازنده به معنی نابودکننده . از بین برنده . منهدم کننده . ناچیزکننده .رجوع به...
خانه برانداز. [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ] (نف مرکب ) مسرف . متلف . (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که هرچه داشته باشد همه را پاک به باد دهد خواه از آ...
دولت برانداز. [ دَ / دُو ل َ ب َ اَ ] (نف مرکب ) منقرض کننده ٔ دولت و سلطنت . (ناظم الاطباء).
دوباره بررسی یا اندازه گیری کردن ... با نگاه تیز تماشا کردن...