بادی
نویسه گردانی:
BADY
بادی /bādi/ معنی ۱. کارکننده با باد: آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی. ۲. ویژگی وسیلهای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر میکنند: قایق بادی. ۳. ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب میکند: تفنگ بادی. فرهنگ فارسی عمید //////////////////////////////////////////////////////////// بیار باده و آبی فشان بر آتش دل که بی خبر شوم از قید خاکی و بادی //////////////////////////////////////////////////////////////////////// ملک الشعراء بهار مترادف و متضاد ۱. منسوب به باد ≠ آبی، خاکی، ناری، نیوماتیک [آنها که پنیوماتیک گویند ناخواسته غلط می کنند. ۲. آغازگر ≠ خاتم ۳. آفریننده، خالق ≠ مخلوق ۴. آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ≠ انتها، پایان ۵. دایم، همیشه دیکشنری انگلیسی ترکی عربی breezy, pneumatic, windy
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بادی . (ص نسبی ) آنچه منسوب به باد باشد از فلکیات همچو: برج جوزا و دلو و میزان ۞ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). || منسو...
بادی . (ع ص ) (از «ب دء») آغازکننده ٔ به چیزی . (از منتهی الارب ). آغازکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ابتداکننده . آغازنده . پیشدست : گفت آری آنچه ...
بادی . (ع ص )(از «ب دو») پیدا و آشکار شونده . (از منتهی الارب ).- بادی الرأی ؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن ب...
بادی . (ص نسبی ) منسوب به باد.- انجیر بادی ، تین بادی ؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجی...
بادی . (اِخ ) ابوالحسن احمدبن علی بادی یا بادا. عامه وی را ابن البادا خوانند. (از انساب سمعانی ). رجوع به بادا شود.
بادی . (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در 40هزارگزی جنوب ایذه در کوهستان واقعست . منطقه ای است گرمسیر با 105 تن سکنه ....
ساز بادی . [ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) ۞ آلت موسیقی از ذوات النفخ که با دمیدن نفس آدمی یا هوا نغمه کند. چون نی و شیپور و ارغنون . رجوع ...
ترشی بادی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (ص مرکب ) هر چیز ترشی و هر چیز نفاخی . (ناظم الاطباء).
بادی آباد. (اِخ ) نام محلی در کنار راه نطنز بمورچه خورت میان حسن آباد و رحمت آباد در 18500 گزی نطنز.
بادی النظر. [ یَن ْ ن َ ظَ ] (ع اِ مرکب ) بمعنی ظاهر نظر. (آنندراج ). رجوع به بادی شود.