حلال
نویسه گردانی:
ḤLAL
حلال (روا): آنچه اجازه ی بهره برداری از آن داده شده است و استفاده از آن گناه نیست و پیگرد ندارد. (le petit Robert 1). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: 1ـ داهیت dAhit (اوستایی: dAiti). 2ـ روا. حلال (حل کننده): همتای پارسی این واژه ی عربی، پِناک penAk است (پِن: گشایش در زبان سغدی با پسوند فاعلی پهلوی آک). ****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هلال . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه و ارداک شهرستان مشهدکه 67 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش چغندر و بنشن است . (از ...
نیم هلال . [ هَِ ] (اِ مرکب ) نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب . (از آنندراج ) : بینی هلال عید به هنگام شام من دیدم به صبح نیم هلال ...
قصر هلال . [ ق َ رِ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلمکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد در 40 هزارگزی شمال باختری طرقبه . جلگه و معتدل است . سکنه 22 ...
امز هلال . [ اِ زِ ] (ع مص ) واشدن و گشاده گردیدن ابر از هوا، گویند: امزهل السحاب ؛ اذا انکشف . (ناظم الاطباء). انقشاع . (از اقرب الموارد). کنا...
هلال کلا. [ هَِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل که 265 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کاری و محصول عمده اش برنج ، صیفی ...
هلال عید. {هِ لِ}. (ترکیب وصفی. ا. مرکب). ماه نو که رویتش آغاز ماه شوال و پایان ماه روزه مسلمانان و اعلام عید فطر است. رؤیت هلال به معنای دیدن ماهِ نو...
هلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هلال منظر. [ هَِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوب صورت و صاحب حسن . (از برهان ) : خورشید چو کعبتین همه چشم نظاره هلال منظران را.خاقانی .
بان هلال . [ هَِ ] (اِخ )دهی است از دهستان دوستان بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 94 هزارگزی خاور ایلام و 2 هزارگزی شمال راه مالرو بان هل...