عاشق
نویسه گردانی:
ʽAŠQ
عاشق: کسی که دلباخته ی دیگری شده و احساس وابستگی سختی به او پیدا کرده و نشانه های آن را نمایان می سازد و به دنبال دستیابی به آن است و برای خشنودی او هرکاری می کند و برای دستیابی به او و یا خرسندی اش گاهی تا پای جان پیش می رود. (https://www.cnrtl.fr/definition/amoureux) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: میناک meynAk (پشتو: meynnAk) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عشق جسمانی . [ ع ِ ق ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عشقی که مبنای آن بر شهوت باشد. در مقابل عشق معنوی و عشق روحانی . (فرهنگ فارسی معین )...
هفت شهر عشق . [ هََ ش َ رِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) منازل سلوک . مراحل کمال صوفی : هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عشق رسانیدن . [ ع ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) سلام رسانیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به عشق و عشق زدن و عشق گفتن شود.
عشق آباد کهنه . [ ع ِدِ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات...
بسوزد پدر عشق. نفرین گونه ای که عاشق ناکام یا افتاده از پا در فراق معشوق و بیان فلاکت ناشی از یأس و حرمان خویش یا توجیه منکراتی که مرتکب می شود ادا می...
عشق افلاطونی . [ ع ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فلسفه ) اشاره به عقیده ٔ افلاطون است که گوید: روح انسان در عالم مجردات قبل ...
عشق آباد خدابخش . [ ع ِ دِ خ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس . سکنه ٔ آن 231 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات...