غبار
نویسه گردانی:
ḠBAR
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پانسو pAnsu (سنسکریت)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
غبار. [ غ ُ ] (ع اِ) ۞ گرد. (منتهی الارب ). رَنْد. (لغت محلی شوشتر). تم ۞ . مؤلف آنندراج آرد: بمعنی گرد، و مهتاب از تشبیهات اوست و بالف...
غبار. [ غ ِ ] (اِ) و غباره را در بعضی لغت نامه ها بمعنی چوبی که بدان گاو رانند، آورده اند ولی صحیح غباز است . رجوع به غباره و غباز شود.
خط غبار. [ خ َطْ طِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطی است که تازه ازرخسار نوجوانان دمد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت...
غبارشدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غبار شدن زمین ، مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم ش...
غبار شستن . [ غ ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) و غبار فروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن . || مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن : چو دستت دهد...
غبار کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سودن . نرم کردن خاک یا چیزی . || برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی : کس نی سوار دید که باشد مصاف دارو...
غباررازی . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) از شاعران دوره ٔ قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی ودر هشت ماهگی در غلبه ٔ مرض آبله اعمی...
غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار دل . مجازاً به معنی آزردگی خاطر ۞ : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از ...
غبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق ا...