قرص
نویسه گردانی:
QRṢ
(کلیچه، چیز کوچک و گرد که برای یگان نان و دارو به کار می رود). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ناژ (سغدی) جب jeb (سنگسری). غرس qors این واژه پارسی است به معنی سفت، استوار.***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
غرس . [ غ ُ ] (ص ) درتداول عامه ، محکم . استوار. قرص . رجوع به قرص شود.
غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش ...
غرس . [ غ ِ ] (ع اِ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم ، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند د...
بئر غرس . [ ب ِءْرِ غ َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
غرس کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن درخت را. نشاندن . بنشاندن . کشتن و کاشتن درخت . رجوع به غرس شود.
غرس الدین . [ غ َ سُد دی ] (اِخ ) رجوع به ابن شاهین شود.
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الخلیلی المدنی الانصاری . فقیه شافعی ، در ادب و فضل مقامی داشته است . اصل وی از خلیل (د...
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب . او راست : رساله ٔ الربع المجیب که مشتمل بر مقدم...
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) حلبی . احمدبن ابراهیم حلبی . متوفی به سال 981 هَ .ق . او راست : کتاب فرائض غرس الدین و شرح آن . (کشف الظ...