دست
نویسه گردانی:
DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
تبه دست . [ ت َ ب َه ْ دَ ] (ص مرکب ) تباه دست . رجوع به تباه دست شود.
آب دست . [ ب ِ / ب ْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبدست . آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن ...
آتش دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) جلد و چست در کار.
پس دست . [پ َ س ِ دَ ] (اِ مرکب ) ذخیره . پس انداز. یخنی . ذخر.- پس دست خود داشتن و پس دست نگاه داشتن ؛ ذخر. اذخار. ذخیره کردن برای موقع اح...
دست آرا. [ دَ ] (نف مرکب ) دست آرای . آراینده ٔ مسند و سریر (در این جا دست به معنی مسند است ). (یادداشت مرحوم دهخدا).
دست اره . [ دَ اَرْ رَ / رِ / اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اره ٔ دستی کوچک . (آنندراج ). دستره و اره ٔ دستی . (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن . اره ...
دست گرا. [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) دست گرای . گراینده به دست . || (ن مف مرکب ) گراییده به دست .مغلوب و زبون . دستگرای . || (اِمص مرکب ) تجربت ...
دست کمی . [ دَ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت دست کم . کمی . نقصان . و رجوع به دست کم در ترکیبات دست شود.
دست کوب . [ دَ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) کوبش دو کف دست بهم . ضرب دو کف دست بهم . بهم کوبیدگی دو کف دست . || ضربت دست : گر باد خیزد ای عج...
دست کوه . [ ] (اِخ ) نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه ، ستورکوه ، رستق کوه و کو...