اجازه ویرایش برای همه اعضا

واقف

نویسه گردانی: WʼQF
1-(کسی که چیزی را می داند). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آگاه (پهلوی) زانند zānand (سغدی) غربک qarbek (سغدی). 2- (وقف کننده). همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یشتاک yaŝtāk (مانوی با پسوند پهلوی آک)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
واقف . [ ق ِ ] (ع ص ) داننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).آگاه . باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر : و بر آن خدای عزوجل وا...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) جائی است در قسمت بالای مدینه . (معجم البلدان ).
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) مالک بن امری ٔ القیس بن مالک بن الاوس بن حارث بن ثعلبةبن عمروبن عامر ماءالسماء که پدر بطنی است از انصار و از کسانی است...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جمله ٔ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واقف . [ق ِ ] (اِخ ) مولوی میران محیی الدین متخلص به واقف برادر عینی شایق شاعر است . به سال 1205 قمری در اودگیرهند به دنیا آمد. پس از تحص...
واقف . [ ق ِ ] (اِخ ) سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغا...
واقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مست...
واقف کردن . [ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . مطلع کردن . واقف گردانیدن . باخبر کردن . خبردار کردن : گفت واﷲ آمدم من بارهاتا ترا واقف کنم...
واقف گشتن . [ ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی خبردار شدن . (آنندراج ). مطلع شدن . خبردار گشتن . دریافتن . واقف شدن . (ناظم الاطباء). واقف گردید...
واقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.