مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فد...
مقلوب . [ م َ ] (ع ص ) برگردانیده شده و باژگونه گردانیده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برگردانیده شده و واژگونه و معکوس و برگشته و زیروزبر ش...
مقلوب گر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) وارونه کار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : در صورت مات برد می بخشدمقلوب گری چو او که را دیدی .مول...
حدیث مقلوب . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.