شقی
نویسه گردانی:
ŠQY
در فرهنگ ابجدی و نیز عربی - فارسی لاروس، به معنی گمراه است؛ در قرآن نیز به همین معنی است: فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّار (آنان که گمراه شدند در آتشند) (هود/106) شیخ بهایی و شاعران پیش از وی نیز در همین معنی به کار برده است: علم نبود غیر علم عاشقی مابقی تلبیس ابلیس شقی مولوی: گر بدانی که شقی ای یا سعید آن بود بهتر ز هر فکر عتید. ولی در پارسی به معنی سنگدل به کار رفته و شقاوت را هم از آن ساخته اند؛ در حالی که شقاوت در فرهنگ های قدیم عربی (العین، لسان العرب، مجمع البحرین، مفردات، التحقیق) و فرهنگ جدید عربی - فارسی لاروس نیست. همتای پارسی شقی، اینهاست: سنگدل (دری) ایستف istaf (مانوی: istaft) فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شقی . [ ش َ قی ی ] (ع ص ) بدبخت .ضد سعید. ج ، اشقیاء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف )....
شقی . [ ش َ ] (از ع ، ص ) با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل . || فقیر و تهیدست . || خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره . (ناظم الاطباء). بداخ...
شقی . [ ش َق ْی ْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شقی . [ ش ِق ْ قی ] (ص نسبی ) منسوب به شق . نیمی : صداع شقی . (یادداشت مؤلف ).
شقی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به شق که دیهی است در دوفرسخی مرو. (از انساب سمعانی ). || منسوب است به مردی شق نام . (از لباب الانساب...
شقی . [ ش ِ قی ی ] (اِخ ) قاضی ابوعبداﷲ عمربن احمر... شقی ، از اهل بغداد و معروف به ابن شق العیانی بود. وی از محمدبن ابراهیم بن منذر نیشابو...
کله شقی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِش َق ْ قی ] (حامص مرکب ) یک دندگی . استبداد. (فرهنگ فارسی معین ). صفت و چگونگی کله شق . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
گردن شقی . [ گ َ دَ ش َ ] (حامص مرکب ) تکبر. گردنکشی . ایستادگی در مقابل فرمانی . و رجوع به گردن شقی کردن شود.
صداع شقی .[ ص ُ ع ِ ش ِق ْ قی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ دردی که در یک جانب سر حادث شود.
کله شقی کردن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ْ قی ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن بی ادبانه نسبت به بزرگتر و قوی تر از خود. خیره سری و ستیزه کاری ...