الماس
نویسه گردانی:
ʼLMAS
این واژه در پهلوی الماس (فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی) و در مانوی اَرماس (فرهنگ واژه های پارتی و مانوی ماری بویس) و در یونانی و لاتین اَدَمَس adamas و اَدَمنتیس (Le Petit Robert 1) (Webster,d New World Dictionary) بوده است. از آن جایی که در زبان عربی واج ل جایگزین د نمی شود - که در پارسی نیز چنین است - پس نمی توان گفت که الماس عربی شده از ادمس یونانی و لاتین است. و به صورت کامل از پهلوی به عربی راه یافته است؛ و آن هم از مانوی ارماس گرفته شده است که در پارسی ل جایگزین ر می شود مانند اروند با الوند و... (دستور زبان فارسی محمد جواد شریعت)؛ زیرا اگر عرب ها الماس را از یونانی گرفته بودند، ادماس می گفتند و نه الماس. ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
الماس افشاندن . [ اَ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریستن . اشک ریختن .
الماس زمردپیکر. [ اَ س ِ زُ م ُرْ رُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ) کنایه از تیغ و خنجر و مانند آن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 103شود.
الماص . [ اِ ] (ع مص ) قابل شدن درخت بسر انگشت گرفتن . (از منتهی الارب ). قابل شدن درخت به اینکه با سرانگشت آنرا بتوان گرفت . (از اقرب ا...