اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عفص

نویسه گردانی: ʽFṢ
عفص . [ ع َ ] (ع اِ) مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی . (منتهی الارب ). بار درخت بلوط، واحد آن «عفصة» است و آن مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نیست . (از اقرب الموارد). مازو. (دهار) (زمخشری ) (الفاظ الادویة) (فرهنگ فارسی معین ). دوائی است که آن را مازو گویند. (غیاث اللغات ). ثمر درخت بلوط، و عفص مُدبّر آن است که سوخته باشد و با سرکه خاموش شده باشد، نیکوترین آن سبز و خام و سخت است .(از بحر الجواهر). به پارسی مازو گویند و به یونانی فقس ، و بهترین آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقاقالیس خوانند و آن غوره بود، و آنچه رسیده بود سرخ رنگ و سست و بزرگ بود. (از اختیارات بدیعی ). به فارسی مازو نامند، درخت او مثل درخت بلوط است و در بعضی بلاد یک سال بلوط بار می دهد و یک سال مازو. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). برآمدگی که بر بعضی اشجارو اثمار پیدا آید و آن جای نیش قسمی از حشرات است که در آنجا تخم گذارد، و بالخاصه برآمدگی های درخت بلوط را عفص گویند که همان مازو است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مازو شود : بعضی داروها قابض است ، چون عفص و هلیله و شحم انار. (ذخیره خوارزمشاهی ). || درختی است از بلوط که یک سال بلوط بار دهد و یک سال مازو، قابض است و مجفف مواد ریخته شده و اعضای نرم و سست را سخت و قوی گرداند و نقوع آن در سرکه موی را سیاه کند و مسحوق آن به آب در ناشتا درد شکم را دفع کند و اسهال و قروح امعاء را نفعبخشد. (منتهی الارب ). درخت بلوط، و آن داروئی است قابض و مجفف و گاهی از آن مرکب گیرند و بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). بلوط مازو ۞ که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند. || نوعی سرو که به سرو خمره ای موسوم است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سرو خمره ای شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
عفص . [ ع َ ] (ع مص ) برکندن . (منتهی الارب ). قلع. (از اقرب الموارد). || غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن . || پیچ دادن کسی را. (از منته...
عفص . [ ع َف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی بینی و گرفتگی آن . (منتهی الارب ). التواء و پیچیدگی در بینی . (از اقرب الموارد).
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که م...
عفس . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ). حبس . (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر ساختن . (منتهی الارب ). خوار داشتن . (المصادر زوزنی ). |...
افس . [ اَ ف ِ ] (اِخ )از شهرهای قدیم و معروف یونان که به یونانی افسوس وبه فرانسه افز گفته میشود. این شهر جزو مستعمرات یونانی ایران در ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.