درنگ
نویسه گردانی:
DRNG
درنگ، بیشتر به معنی تأمل و تفکر است
، صبر کردن و مطالعه کردن ، دست دست کردن و اندیشیدن به کاری که بایست انجام شود.
در همه این اشعار از فردوسی هم ، به معنی صبر کردن همراه فکر کردن است ، که آیا باید...
همی گفت ایدر بُدن روی نیست
درنگ تو جز کام بدگوی نیست .
فردوسی .
به ایرانیان گفت تا کی درنگ
فراز آمد آن روز پیکار و جنگ .
فردوسی .
بباید بسیچید ما را به جنگ
شتاب آوریدن بجای درنگ .
فردوسی .
همان به که ما را بدین جای جنگ
شتابیدن آید بجای درنگ .
فردوسی .
فراز آر لشکر بیارای جنگ
به رزم آمدی چیست چندین درنگ .
فردوسی .
نخستین بیاراست طلحند جنگ
نبودش به جنگ از دلیری درنگ .
فردوسی .
چو دشمن سپه ساخت شد تیز چنگ
نباید بسیچید ما را درنگ .
فردوسی .
وگر هیچ سازد کسی با تو جنگ
تو مردی کن و دور باش از درنگ .
فردوسی .
بدین مایه مردم بدین گونه جنگ
چرا جست باید، بچندین درنگ .
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) ۞ تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگ...
درنگ . [ دَ رَ / دِ رَ ] (اِ صوت ) صدایی باشد که از نواختن ناقوس و تار ساز و شکستن چینی و آبگینه و امثال آن برآید. (برهان ) (جهانگیری ). آواز...
درنگ . [ دَ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) رشته کوه ساحلی فارس در جنوب ایران بین دلتای رود مند و بندر کنگان . طرفی از آن که محاذی خلیج فارس است ...
درنگ کار. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) درنگ کننده . بطی ءالعمل . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی...
روز درنگ . [ زِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزقیامت است . (برهان قاطع) (از آنندراج ) : کجا دیزه ٔ تو چمد روز جنگ شتاب اندر آرد برو...
درنگ شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر و توقف شدن . || زمان گرفتن . طول کشیدن . وقت صرف شدن . اًبطاء. (المصادر زوزنی ) : بشد گیو با آن...
صاحب درنگ . [ ح ِ دِ رَ ] (ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل : دولتیی باید صاحب درنگ کز قدری بار نیاید به تنگ .نظامی .
درنگ آباد. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 41 هزارگزی شمال باختری مشهد و 10 هزارگزی باختر راه مشهد ...
درنگ پیشه . [ دِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) درنگ کار. صبور و با استقامت . با تحمل و شکیبا. ثابت قدم : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه ...
درنگ جستن . [ دِ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ خواستن . مهلت طلبیدن . آسایش خواستن . فرصت جستن . فرصت نگاه داشتن . مماطله کردن . اهمال کردن ....