آرام
نویسه گردانی:
ʼARʼM
آرام . (اِخ ) نام کوهی یا آن کوه که میان مکه و مدینه است . || نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر و یا نام مادر ایشان و یا نام قبیله ٔ ایشان . || نام آبی بدیار جذام در اطراف شام .
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
آرام جای . (اِ مرکب ) جای استراحت : پرستش کنم پیش یزدان به پای نبیند مرا کس به آرام جای .فردوسی .
آرام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مُسَکِّن .
آرام دل . [ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔتسلی خاطر. مایه ٔ امید. معشوق . معشوقه : یکی تخته ٔ جامه هم نابریددو آرام دل کودک نارسید...
آرام سوز. (نف مرکب ) مخل و بهم زننده ٔ آسایش : بگریه دایه را گفتا چه روز است تو گوئی آتشی آرام سوز است .(ویس و رامین ).
آرام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن . بیارامیدن . آرام گرفتن . فرونشستن اضطراب . فرونشستن خشم . تسلی یافتن . بازایستادن باد و طوفان و انقل...
آرام جان . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون دل . معشوقه . معشوق : بر این برز و بالا و این خوب چهرتو گوئی که آرام جانست و مهر. ف...
آرام روح . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آرام دل . آرام جان . آرام خاطر.
آرام بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آرام بخش .
ذات آرام . [ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است به دیار ضُباب . (منتهی الارب ). اَکیمةُ دون الحوأب . (المزهر سیوطی ). اَکمةُ دون الحوأب لبنی ابی بکر....
اَحمَد آرام (زاده: فروردین ۱۲۸۳، تهران - درگذشت: ۱۴ فروردین ۱۳۷۷، تهران)، مترجم و نویسندهٔ معاصر است.
احمد آرام در تدوین دایرةالمعارف فارسی مشارک...