اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آلی

نویسه گردانی: ʼALY
آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۳ ثانیه
علی رقی . [ ع َ ی ِ رَق ْ قی ] (اِخ ) ابن عبدالملک رقی ، مکنّی به ابوالحصین . وی قاضی حلب بود و ذکر او در یتیمةالدهرثعالبی آمده است . رجوع ...
علی رضا. [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم بن جعفرالصادق علیهم السلام ، مکنّی به ابوالحسن . هشتمین امام نزد شیعه ٔ امامیه . او راست : 1 - ...
علی درزی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان کوهپایه ، بخش نوبران شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور نوبران و 6 هزارگزی راه عمومی . نا...
علی خلج . [ ع َ ی ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) (میرزا...). وی شاعر و از ملازمان فریدون جعفر بوده است . و قسمتی از اشعار او در مجالس النفائس آمده است . (ا...
علی دیک . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) از فضلای قرن سیزدهم مصر بود. او راست : عمل الدواوین المتواتر فی بیان رسوم الدفاتر، که در سال 1289 هَ . ق . در ق...
علی دولی . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد، بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 35 هزارگزی جنوب کبودگنبد. ناحیه ای است کوهستانی و ...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن جاسم بن محمد اسدی حلی . شاعر. رجوع به علی اسدی شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی ، مشهور به شمیم و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به ع...
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عوض مزیدی اسدی حلی . رجوع به علی عوض شود.
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین حلی شهیفنی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی شهیفنی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.