گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آویز نویسه گردانی: ʼAWYZ آویز. (نف مرخم )در کلمات مرکّبه چون دست آویز، به معنی وسیله و بهانه ، و دل آویز، و گلاویز مخفف آویزنده است : بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم .سعدی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی جان آویز جان آویز. (نف مرکب / ن مف مرکب ) جان آویخته . آنچه جان را مقید سازد : از پی نقشهای جان آویزاختران نقش بند و رنگ آمیز.سنائی . چشم آویز چشم آویز. [ چ َ/ چ ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی باشد سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب بافند و زنان آنرا مانند نقاب از پیش چشم آویزند. چی... چین آویز چین آویز. (ن مف مرکب ) آویخته با چین و شکنج . || قسمی پارچه ٔ ابریشمین گران بها در دوره ٔ محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه . قسمی منسوج ابریشم... حلق آویز حلق آویز. [ ح َ ] (ن مف مرکب ) بحلق آویخته . بدارکشیده . دست آویز دست آویز. [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه همراه آورند و وسیله ٔ مدعای خود سازند. (برهان ). چیزی که تمسک بدان کنند و آنرا وسیله ٔ مدعای خود سازند. (آنند... رخت آویز رخت آویز. [ رَ ] (نف مرکب ) که رخت را بیاویزد. که لباس را بیاویزد. || (اِ مرکب )جارختی . میخ یا آویزه ای که بدان رخت آویزان کنند. شانه آویز شانه آویز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آویزنده به شانه . که از کتف و شانه فروگذارد. || (ن مف مرکب ) آویخته به شانه . بکتف و منکب فروآویخته .... درخت آویز درخت آویز. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت آویزنده . || (ن مف مرکب ) آویخته از درخت . || (اِ مرکب ) ضُوَع . شوکی . مرغ شب . (زمخشری ). جامه آویز جامه آویز. [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چوب رخت . آن چوبی که لباس به آن بیاویزند. کوزه آویز کوزه آویز. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ۞ هرچیز که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود