اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اب

نویسه گردانی: ʼB
اب . [ اَ ] (ع اِ) پدر. باب . والد. بابا :
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمْشان ندرم تا سرشان برنکنم
تا بخونْشان نشود مُعْصَفَری پیرهنم
تا فراوان نشود تجربت جان وتنم
کاین خشوکان را جز شمس و قمر نیست ابی .

منوچهری .


مناقب اب و جد تو خوانده روح از لوح
چوکودکان دبستان ز درج خط ابجد
ایا بعلم و شرف وارث نبی و وصی
گرفته صدر سیادت به نسبت اب و جد.

سوزنی .


|| و شعرای ما برای ضرورت گاه باء اب را مشدّد آورده اند :
همتش اب ّ و معالی ام ّ و بیداری ولد
حکمتش عم ّ و جلالت خال و هشیاری ختن .

منوچهری .


خرسند به نیک و بد خود باید بود
اندازه شناس حد خود باید بود
اول سبق تو ابجد آمد یعنی
بر سیرت اَب ّ و جدّ خود باید بود.

؟


|| برادر پدر. عم . عمو: و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل . (قرآن 133/2)؛ ای ابیک و عمک . (مخاطب یعقوب است ). || خاله : و رفع ابویه علی العرش . (قرآن 100/12)؛ ای اباه و خالته اذ کانت اُمه قد ماتت . در آخر این کلمه ، واو در حالت رفعی ، الف در حالت نصبی و یا در حالت جری اضافه شود و ابو وابا و ابی گویند. تثنیه : اَبَوان ، اَبَوَیْن . ج ، آباء، ابون ، ابین . || (اِخ ) اولین اقنوم از سه اقنوم اهل تثلیث . اقنوم اول از اقانیم ثلاث . خدای متعال :
در کلیسا بدلبر ترسا
گفتم ای دل بدام تو دربند
نام حق یگانه چون شاید
که اَب و ابن و روح قدس نهند
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخنده ریخت از لب قند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.

هاتف .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
گردنه ٔ آب قنبر. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ب ِ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) گردنه ای است بین اراک و نمک کور.
گل به آب دادن . [ گ ُب ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به گل به آب انداختن شود.
رنگ و آب گرفتن . [ رَ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ و نم گرفتن . رنگ و بوی گرفتن . رونق و صفا و طمطراق پیدا کردن . (از آنندراج ).- چهره ٔ ...
بر روی آب آمدن . [ ب َ ی ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بر روی کار آمدن که کنایه از ظاهر شدن باشد.
آب به‌پوست افتادن یا آبی به‌پوست افتادن یا آب به‌زیر پوست رفتن = وضع مالی خوب پیدا کردن.
آب‌تَره، (نام‌های دیگر: بولاغ اوتی،[۱] علف چشمه، شاهی آبی، ترتیزک آبی) (نام علمی: Nasturtium nasturtium-aquaticum, N. microphyllum) گیاهی دارویی از تی...
رنگ بر آب ریختن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منصوبه برانگیختن . (آنندراج ). منصوبه ٔ تازه برانگیختن . (غیاث اللغات ). رنگ بر آب زدن . (آنندراج )...
سپر بر آب افکندن . [ س ِ پ َ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از زبون شدن و فروتنی کردن و تنزل و ترک ننگ و ناموس و عار نمودن . (برهان ) (رشی...
گل در آب افکندن . [ گ ُ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فتنه و شورش انگیختن . فتنه برپا شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 262). رجوع به گل در آب انداختن...
نام در آب فروشدن . [ دَ ف ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گم شدن . ناپدید شدن . (ناظم الاطباء). فراموش و متروک گشتن : زهی حیدردلی کز روی مردی ۞ به ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.