اثناء
نویسه گردانی:
ʼṮNAʼ
اثناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ثِنی . تاه ها. لاها. نوردها. || گشت های وادی . گشت های کوه . || نوردهای نامه . || شکسته ها. (وطواط). || میانه ها.
- دراثناء ؛ در خلال ِ. در میان ِ. در طی ّ : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. (تاریخ بیهقی ). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. (کلیله و دمنه ). و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که ... (کلیله و دمنه ). او... در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید. (کلیله و دمنه ). و در اثنای این حال فقیه عالم ... که از احداث فقهای حضرت و افراد علماء دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است ... (کلیله و دمنه ). و در اثنای سخن خویش می فرمود. (کلیله و دمنه ). و در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را می گفت . (کلیله و دمنه ). در اثنای این حال مردی برخاست از دیار عراق که با شجره ٔ علویان انتماء میکرد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون کوه و صحرا از علف خالی شد کوچ فرمودو در اثنای آن رکن الدین خورشاه برادر خود شهنشاه را... (جهانگشای جوینی ).
|| کارهای دوباره . || روزهای دوشنبه . || مهترهای دوم در مهتری . (منتهی الارب ). || ج ِ اِثنان . دو مرد. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اثناء. [ اِ ] (ع مص ) ستودن . ثنا گفتن . (تاج المصادر): اثنی علیه . (منتهی الارب ). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اِثناء و اطرای ...
اثناء. [ اِث ْ ث ِ ] (ع مص ) دوتاه گردیدن . || خرامیدن . || بازگردیدن .
اسناء. [ اِ ] (ع مص ) بلند کردن .(از تاج المصادر بیهقی ). بلند گردانیدن چیزی را: اسناه . (از منتهی الارب ). || بزرگوار کردن . بزرگوار گردانیدن ...
اصناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صنو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به صنو شود.
اصناء. [ اِ ] (ع مص ) نشستن نزدیک دیگ بحرص که گوشت را کفانیده کباب سازد و بریانی کند بحدی که میرسد او را صِناء یعنی خاکستر. (از اقرب المو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
در ادبیات یونان باستان، Athena به معنای اله انسانیت، تمدن و قدرت می باشد که بعنوان اسم مونث نیز استفاده می گردد.
asenā(نام مونث) با فتح الف،کسر سین ،در اساطیر ترکی به افسانه ای اشاره دارد که در آن پس از پایان جنگی در قلمروی گوگترگ ، تنها بازمانده جنگ که پسر جوانی...
اسنا. [ اِ ] (اِخ ) ۞ شهریست به اقصای صعید، و پس از آن جز ادفو و اسوان و بلاد نوبه شهری نیست . و آن بر ساحل رودنیل است از جانب غربی و ...
اسنع. [ اَ ن َ ] (ع ص ) درازبالا. بلند. || (ن تف ) اَفضل . || اَطول : هذا اسنع. (منتهی الارب ).