اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احد

نویسه گردانی: ʼḤD
احد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ٔ منوره ، سرخ رنگ ، و قله ندارد و بین آن و مدینه ٔ منوره یک میل راه است در جهت شمالی و در آنجا وقعه ٔ فظیعه اتفاق افتاد که حمزه عم ّنبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم و 70 تن از مسلمانان شهید شدند و دندان رباعی پیغمبر (ص ) بشکست و صورت مبارکش بشکافت و لبش مجروح گردید و آن روز آزمایش بود. و این واقعه بروز شنبه ٔ هفتم شوال در دو سال و نه ماه و هفت روز گذشته از هجرت پیامبر (ص ) یعنی به سال سوم هجری روی داد و عبیداﷲبن قیس الرقیات گفته است :
یا سیدالظاعنین من اُحد
حییت َ من منزل و من سند
ما اِن بمثواک غیر راکدة
سفع وَهاب کالفرخ ملتبدِ.
و در حدیث از پیامبر مروی است که فرمود:
احد جبل یحبنا و نحبه و هو علی باب من ابواب الجنة و عیر جبل یبغضنا و نبغضه و هو علی باب من ابواب النار. و از ابوهریره روایت شده : خیرالجبال احد و الاشعر و ورقان . (معجم البلدان ). و رجوع به احد (غزوه ٔ...) و رجوع به امتاع الاسماع مقریزی چ مصر ج 1 ص 219، 333، 399 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
اهد. [ اَ هََ د د ] (ع ص ) بددل ترسنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مک...
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را...
عهد. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) آنکه تیمارداری امور ولایت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوست دارنده ٔ ولایتها و عهدها، و آنکه عهده...
عهد /'ahd/ ۱. پیمان؛ قرارداد؛ قول‌ و قرار. ۲. روزگار؛ زمان. ۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان. ۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ ...
هم عهد. [ هََ ع َ ] (ص مرکب )هم زمان . معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف ). || هم پیمان . هم سوگند. هم قسم . (یادداشت مؤلف ) : با ملوک طوایف هم ا...
ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ / وَ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ولیعهد. متصرف و حاکم وقت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگهبان عهد. || ولیعهد. کسی ...
کهن عهد. [ ک ُ هََ / هَُ ع َ ] (ص مرکب ) که میثاقی قدیم دارد. که پیمانی دیرین دارد : خویشان کهن عهد چو بیگانه شدندبیگانه ٔ نورسیده خویشی نک...
ناقض عهد. [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) شکننده ٔ پیمان . پیمان گسل . عهدشکن . پیمان شکن . عهدگسل . میثاق شکن : لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقص عقل...
نیک عهد. [ ع َ ] (ص مرکب ) وفی . زنهاردار. (یادداشت مؤلف ). باوفای در عهدو شرط و پیمان . (ناظم الاطباء). آنکه به عهد خود وفا کند. (فرهنگ فارسی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.