اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارسح

نویسه گردانی: ʼRSḤ
ارسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) لاغرسرین . (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب ). آنک گوشت اندک دارد بر سرون و ران . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آن که سرون و ران او اندک گوشت باشد. || (اِ) گرگ (بعلت لاغری سرین وی ). || ازل . ذئب یتولدبین الذئب و الضبع. || (ن تف ) لاغرسرین تر.
- امثال :
ارسح من ضفدع ؛
قال حمزة فی تفسیره حدیث من احادیث العرب : زعمت الاعراب فی خرافاتها ان ّ الضفدع کان ذاذنب فسلبه الضب ذنبه قالوا و کان سبب ذلک ان ّ الضب خاصم الضفدع فی الظماء ایهما اصبر و کان الضب ممسوح الذنب فخرجا فی الکلأ فصبر الضب ّ یوماً فناداه الضفدع یا ضب ّ ورداً ورداً. فقال الضب ّ:
اصبح قلبی صردالایشتهی ان یردا
الاّعرادا عرداو صلیانا بردا

و عنکشا ملتبدا


فلما کان فی الیوم الثانی ناداه الضفدع یا ضب ورداً وردا. فقال الضب ّ: اصبح قلبی صرداً الی آخرالابیات . فلما کان فی الیوم الثالث نادی الضفدع یا ضب ورداً ورداً. فلم یجبه ، فلما لم یجبه بادرالی الماء فتبعه الضب فاخذ ذنبه . و قد ذکر الکمیت بن ثعلبة فی شعره ، فقال :
علی اخذها عند غب الورود
و عندالحکومة اذنابها.

(مجمعالامثال میدانی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ارصح . [ اَ ص َ ] (ع ص ) مرد که دو ران نزدیک بهم دارد. || مرد لاغرسرین . (منتهی الأرب ). مؤنث : رَصْحاء. ج ، رُصح .
ارثة. [ اُ ث َ ] (ع اِ) حد فاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ). ج ، اُرَث . || سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت . سرگین که بخاک آمیزند و...
عرصة.[ ع َ ص َ ] (ع اِ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است . (از منتهی الارب ). صحن خانه ، و آن بقعه و زمین ...
عرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و له...
عرصه گاه . [ ع َ ص َ / ص ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخنای . فضا و ساحت . جای گشاده و با وسعت : هم او عرصه گاهی است شیب و فرازمعلق جهانبانش گس...
عرصه دوگاه . [ ع َ ص َ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه ، بخش سنجید، شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 262 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حب...
عرصه در لغت، به معنای میدان یا زمین و اعیان به معنی قابل مشاهده، ظاهر و آشکار می باشد. درحقوق، به زمین ملک، عرصه و به ساختمان ساخته شده بر روی آن،&nbs...
عرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.