عرصة
نویسه گردانی:
ʽRṢ
عرصة.[ ع َ ص َ ] (ع اِ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است . (از منتهی الارب ). صحن خانه ، و آن بقعه و زمین وسیعی است در میان خانه ها که در آن ساختمانی نیست و گویند هر بقعه و زمینی که بنا در آن نباشد، عرصة است . (از اقرب الموارد). ج ، عِراص و عَرَصات و أعراص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زمین سرای . (منتهی الارب ). || جنگ گاه . (منتهی الارب ). رجوع به عرضه شود.
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و له...
ارثة. [ اُ ث َ ] (ع اِ) حد فاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ). ج ، اُرَث . || سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت . سرگین که بخاک آمیزند و...
ارصح . [ اَ ص َ ] (ع ص ) مرد که دو ران نزدیک بهم دارد. || مرد لاغرسرین . (منتهی الأرب ). مؤنث : رَصْحاء. ج ، رُصح .
ارسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) لاغرسرین . (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب ). آنک گوشت اندک دارد بر سرون و ران . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آن که سر...
عرصه گاه . [ ع َ ص َ / ص ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخنای . فضا و ساحت . جای گشاده و با وسعت : هم او عرصه گاهی است شیب و فرازمعلق جهانبانش گس...
عرصه دوگاه . [ ع َ ص َ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه ، بخش سنجید، شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 262 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حب...
عرصه در لغت، به معنای میدان یا زمین و اعیان به معنی قابل مشاهده، ظاهر و آشکار می باشد. درحقوق، به زمین ملک، عرصه و به ساختمان ساخته شده بر روی آن،&nbs...
عرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .