عرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و عرصه ٔ آفاق و عرصه ٔ بزم آمده است . (از آنندراج ). پهنه . فراخنا. ساحت . فضا
: کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی ازقدر او مه از کیوان .
رودکی .
چندانت بود فتح که در عرصه ٔ عالم
هر روز بگویند به هرجا خبر فتح .
مسعودسعد.
صبح صادق عرصه ٔ گیتی را به نورجمال خویش منور گردانید. (کلیله و دمنه ) و گردانیدن پای از عرصه ٔ یقین . (کلیله و دمنه ). عرصه ٔ امید بر ایشان فراخ میدار. (کلیله و دمنه ).
پندار سر خر و بن خار
در عرصه ٔ بوستان ببینم .
خاقانی .
دوم آنکه عرصه ٔ عربیت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
8). خوف و رعب عرصه ٔ سینه ٔ ایشان را فرا گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
274).
عرصه ای کش خاک زر دَه دَهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است .
مولوی (مثنوی ج 4 ص 311).
عرصه ٔ دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد.
سعدی .
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ٔ میدان تو باد.
حافظ.
ای مگس عرصه ٔ سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری .
حافظ.
عرصه ٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال .
حافظ.
مرد مصاف در همه جا یافت می شود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام .
صائب .
میدان ، عرصه ٔ اسب دوانی وچوگان بازی . (از منتهی الارب ).
-
به عرصه ٔ ظهور رسیدن ؛ متولد شدن . پدید آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
پا به عرصه ٔ ظهور نهادن ؛ متولد شدن . پدید آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عرصه ٔ اسب دوانی ؛ محل و میدان اسب دوانی . اسپریس .
-
عرصه ٔ بزم ؛ میدان و فضا و ساحت جشن .
-
عرصه ٔ پیکار ؛ میدان جنگ . رزمگاه .
-
عرصه ٔ جنگ ؛ رزمگاه . میدان جنگ .
-
عرصه را بر کسی تنگ گرفتن ؛ او را در تنگنا و در مضیقه قرار دادن . بر کسی سخت گرفتن . (از فرهنگ عوام ). او را زبون و مستأصل کردن .
-
عرصه ٔ رزم ؛ میدان پیکار. رزمگاه .
-
عرصه ٔ زمین ؛ سطح زمین . (ناظم الاطباء).
-
عرصه ٔ کارزار ؛ رزمگاه . میدان نبرد.
-
عرصه ٔ محشر ؛ صحرای قیامت . (ناظم الاطباء). آنجا که حساب اعمال مردمان را رسند. آنجا که مردمان حشر کنند.
-
عرصه ٔ هیجا ؛ میدان نبرد. رزمگاه .
|| سرزمین
: از عرصه ٔ خراسان بر بایدخاستن و به قهستان ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رسول را بر جمله ٔ طاعات باز گردانید و از عرصه ٔ ملک خراسان برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ناحیت ناردین در عرصه ٔ اسلام افزود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || جنگ گاه . (منتهی الارب ). باهة. (منتهی الارب ). میدان نبرد. رزمگاه . میدان . (غیاث )
: زود بینی ز عرض مرکب او
عرصه ها تنگتر ز حلقه ٔ میم .
ابوالفرج رونی .
در تضاعیف این حالات هنوز «کیوک » باز نرسیده بود و عرصه خالی می نمود. (جهانگشای جوینی ). || بساط شطرنج . (غیاث ) (ناظم الاطباء). صفحه ٔ نرد و شطرنج و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). رقعه ٔ شطرنج . صفحه ٔ شطرنج . نطع. بساط نرد. سفره
: پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی .
که شاه ارچه در عرصه زورآور است
چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است .
سعدی .
بازی به کنار عرصه بهتر پیداست .
واعظ قزوینی .
-
عرصه ٔ شطرنج ؛ بساط شطرنج . نطع. صفحه ٔ شطرنج . رقعه ٔ شطرنج
: بر عرصه ٔ شطرنج ثنا گفتن تو صدر
من سوزنیم بیدق و صاحب شرفان شاه .
سوزنی .
یا للعجب پیاده ٔ عاج عرصه ٔ شطرنج بسر میبرد و فرزین میشود. (گلستان سعدی ).
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست .
حافظ.
|| آن قسمت از زمین که بر آن بنائی نباشد. مقابل بنا. (یادداشت مرحوم دهخدا). زمین . مقابل اعیان . زمینی . مقابل هوایی
: به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
420). زید همگی و تمامی شش دانگ خانه ٔ، واقع در فلان کوچه را از عرصه و بنا فروخت به ... (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عرصه ٔ خانه ؛ زمین خانه . در مقابل اعیان .
-
عرصه و اعیان ؛ مجموع زمین و بنای متعلق به آن زمین . زمین و ساختمان .
|| در مجمل التواریخ گلستانه دو جا این کلمه در معنی فاصله ٔ زمانی بکار رفته است مرادف عرض (اگر مصحف عرض نباشد)
: در عرصه ٔ یک ماه در هفت جا نمود سنگر کرده بفاصله ٔ یک میدان تفاوت سنگرها از یکدیگر بود. (مجمل التواریخ گلستانه ). کریم خان به استعداد لشکر پرداخته اسب و سرانجام طلبیده در عرصه ٔ دو ماه خود را ساخته . (مجمل التواریخ گلستانه ).