گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسکندر نویسه گردانی: ʼSKNDR اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) برادر المپیاس ۞ زن فیلفوس (فیلیپ ). فیلفوس وی را پادشاه مُلُس کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1200). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۲ ثانیه واژه معنی اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن قرایوسف ، از سلسله ٔ قراقویونلو (839-841 هَ . ق .) بعد از وفات قره یوسف قراقویونلو لشکری که بجلوگیری شاهرخ میرف... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (ملک ) کیومرث ، ملقب بجلال الدین . پس از مرگ ملک کیومرث بسال 857 هَ . ق . رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن نماور، برادر ملک حسام الدولة اردشیربن نماور است . وی پس از مرگ برادر خویش بسال 640 هَ . ق . در ناتِل (طبرستا... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن آبکار. ادیب و تاریخ دان ارمنی الاصل . مولد او بیروت است و هم بدانجا در سنه ٔ 1303هَ . ق . در گذشته اس... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) اغلان . یکی از اعیان امرای الیاس خواجه خان که در محاربه ٔ با امیرحسین و امیرتیمور مقید گردیده بقتل رسید. (حبیب ا... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) بطلمیوس ، معروف به اسکندر دوم . رجوع به اسکندر دوم شود. اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ](اِخ ) بطلمیوس نهم . از بطالسه ٔ مصر. پس از فوت بطلمیوس هفتم زن وی زمامدار گردید. او میبایست یکی از دوپسر خود را همکار خ... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدوله . در اواخر سال 743 هَ . ق .، امیر وجیه الدین مسعود از سلسله ٔ سربداران از استرآباد بقصد تسخیر مازندران و ... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدین . رجوع به اسکندربن کیومرث شود. اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) چهارم . رجوع به اسکندربن اسکندر شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود