گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسکندر نویسه گردانی: ʼSKNDR اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) برادر المپیاس ۞ زن فیلفوس (فیلیپ ). فیلفوس وی را پادشاه مُلُس کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1200). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۵ مورد، زمان جستجو: ۴.۹۹ ثانیه واژه معنی اسکندر شیرازی اسکندر شیرازی . [ اِ ک َ دَ رِ ] (اِخ ) (سلطان ). رجوع باسکندربن عمر شیخ و ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 124 و 126 شود. کلاته اسکندر کلاته اسکندر. [ ک َ ت ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کاریز نو بالاجام بخش تربت حیدریه و محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیا... آیینه ٔ اسکندر آیینه ٔ اسکندر. [ ن َ ی ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رجوع به آینه ٔ سکندری شود. اسکندر عادلشاه اسکندر عادلشاه . [ اِ ک َ دَ دِ ] (اِخ ) یکی از ملوک بیجاپورهندوستان . وی در سنه ٔ 1083 هَ . ق . جانشین پدر خود علی عادلشاه ثانی گردید. و در سا... ریشه اسم اسکندر نگاه کنید به: ریشه شناسی واژه ی اسکندر در همین لغتنامه ریشه لغت اسکندر نگاه کنید به: ریشه شناسی واژه ی اسکندر در همین لغت نامه ریشه نام اسکندر نگاه کنید به: ریشه شناسی واژه ی اسکندر در همین لغتنامه اسکندر روزافزون اسکندر روزافزون . [ اِ ک َ دَ رِ رو اَ ] (اِخ ) نوکر سید غیاث الدین و سپس سید مرتضی . والی ساری او را تربیت کرد و زمام امور ملک و مال را در قبض... اسکندر طرالینوس اسکندر طرالینوس . [ اِ ک َ دَ رِ ؟ ] (اِخ ) ۞ یکی از اطبای یونان . وی در مائه ٔ ششم م . در عهد یوستی نیانوس در شهر قدیم تراله یعنی سلطان حصا... اسکندر افرودیسی اسکندر افرودیسی . [ اِ ک َ دَ رِ اَ ] (اِخ ) ۞ ابن الندیم گوید او به روزگار ملوک الطوائف میزیست پس از اسکندر.و او جالینوس را دریافته و میان ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۹ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود