گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسکندر نویسه گردانی: ʼSKNDR اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) برادر المپیاس ۞ زن فیلفوس (فیلیپ ). فیلفوس وی را پادشاه مُلُس کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1200). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) دوم . پادشاه مقدونیه . پس از آمین تاس سوم پسراو اسکندر دوم جانشین او شد و خواست سیاست تعرض نسبت باهالی تسالی ... اسکندر اسکندر.[ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) دوّم ، بطلمیوس دوازدهم ، از بطالسه ٔ مصر (جلوس 80 ق .م .). (ایران باستان ج 3 ص 2185). اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ذوالقرنین . رجوع به ذوالقرنین و اسکندر مقدونی شود. اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رستمداری ، جلال الدولةبن تاج الدوله زیاربن کیخسروبن اسپندار [ ظ: استندار ] شهراکیم بن نام آوربن بی ستون ۞ . خوندم... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (سد...) سدّ یأجوج و مأجوج . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: جایگاه آن ورای شهرهای خزرانست نزدیک مشرق الصیف ، ... اسکندر اسکندر. [اِ ک َ دَ ] (اِخ ) سوّم . رجوع باسکندر مقدونی شود. اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (شاه ...) والی کشمیر در زمان امیرتیمور گورکان . چون تیمور از کنارآب عزیمت جانب سمرقند کرد و بنواحی قریه ٔ مایله ر... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از ملوک هند که مهراج شادان وزیر او بود، و از این وزیر دیوانی در دست است . رجوع بفهرست کتابخانه ٔ ... اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) کبیر. رجوع به اسکندر مقدونی شود. اسکندر اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) گُجَسْتَک یا ملعون . لقبی است که ایرانیان به اسکندر مقدونی داده اند لکن پس از اسلام ، آنگاه که بغلط مفسرین لقب... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود