اشق
نویسه گردانی:
ʼŠQ
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ص ) اسب که در دویدن چپاراست رود. || یا اسب گشاده دست و پا. || اسب دراز. مؤنث : شَقّاء.ج ، شُق ّ. || زن فراخ فرج . (منتهی الارب ). || دراز. (تاج المصادر) (زوزنی ). || (اِخ ) نام اسب بنی صبیعةبن فراز. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ن تف ) دشوارتر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (غیاث ). احمز. شاق تر: و لعذاب الآخرة اَشَق ﱡ. (قرآن 34/13).
اشق . [ اُش ْ ش َ / اُ ش َ / اَش َ ] (معرب ، اِ) ۞ (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را ناف...
اشق . [ اَ ش َق ق ] (اِخ ) موضعی است در شعر اخطل : باتت یمانیةالریاح تقوده حتی استقاد لها بغیر حبال فی مظلم غدق الرباب کأنمایسقی الاشق و ...
عاشق . [ ش ِ ] (ع ص ) عشق آرنده . ج ، عُشّاق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل ش...
عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی با...
عاشق: کسی که دلباخته ی دیگری شده و احساس وابستگی سختی به او پیدا کرده و نشانه های آن را نمایان می سازد و به دنبال دستیابی به آن است و برای خشنودی او ه...
عاشق وش . [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) بمانند عاشق . همانند عاشق : در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جانفشان پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشتن .نظام...
عاشق کش . [ ش ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ عاشق : تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زداینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.حافظ. || آنکه عاشق ...
عاشق لو. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع در 26هزار و پانصدگزی جنوب باختری خداآفرین و 30 هزارو پانصد...
عاشق کشی . [ ش ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل عاشق کش . عاشق آزاری . جفا کردن عاشق را : رسم عاشق کشی و شیوه ٔ شهرآشوبی جامه ای بود که بر قامت او دو...