اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشق

نویسه گردانی: ʼŠQ
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ص ) اسب که در دویدن چپاراست رود. || یا اسب گشاده دست و پا. || اسب دراز. مؤنث : شَقّاء.ج ، شُق ّ. || زن فراخ فرج . (منتهی الارب ). || دراز. (تاج المصادر) (زوزنی ). || (اِخ ) نام اسب بنی صبیعةبن فراز. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قلعه قزل عاشق . [ ق َ ع َ ق ِ زِ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 8هزارگزی شمال باختری ارومیه و در ...
عشق: گیرایی عاطفی شدید و لذت بخش جانداری به جانداری دیگر که با پیدایش ناگهانی [عارف قزوینی: به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب*** که دگر کار دل از صورت...
این نام معرب شده ی واژه ی پارسی " ایشکا" می باشد. اعراب برای این معنی واژه ی "حب' را استفاده می کنند.
این واژه از اساس پارسى است و تازیان (اربان) آن را از واژه ایشکا Ishka (اوستایى: عشق، تمنا- در اوستا "ایشish" : خواستن، تمنا کردن) و یا اَشاک...
ایسم ،دوستیته ،آرمیتی ،دوشَست ،سودا ،الیک ،ایلگ ،ایشک ،(پارسی نو)
اشغ. [ اَ ] (اِخ ) معرب اشک . نیای سلسله ٔ اشکانیان . رجوع به اشک شود.
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع مص ) عشق آوردن و چیره گردیدن دوستی بر کسی . (از منتهی الارب ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). نیک شگفت داشتن . (تاج المص...
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ عَشَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عشقة شود.
عشق . [ ع ِ ] (ع مص ) عَشَق است درتمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به حد افراط دوست داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بسیار دوست ...
عشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دری...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.