اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

افرنگ

نویسه گردانی: ʼFRNG
افرنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) فرنگ و اروپا و فرنگستان .(ناظم الاطباء). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بمعنی فرنگ نیزآمده . افرنگی یعنی فرنگی . (مجمعالفرس ) :
بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان
بدنام کی شد آخر آن مسجدمقدس .

مولوی .


گر کافری میجویدت ور مؤمنی میشویدت
این گو برو صدیق شو آن گو برو افرنگ گرد.

مولوی .


تا نمیرد هیچ افرنگی چنین
هیچ ملحد را مبادا این چنین .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
افرنگ . [ اَ رَ ] (اِ) اورنگ و تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (هفت قلزم ) (برهان ) (آنندراج ).بمعنی تخت مرادف...
افرنگ . [ ] (اِخ ) معرب آن افرنجه . گروهی است از مردم . (منتهی الارب ).
آفرنگ . [ رَ ] (اِ) اورنگ . حشمت . زیبائی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.