گفتگو درباره واژه گزارش تخلف الو نویسه گردانی: ʼLW الو. [ اَ ] (اِ) نام میوه ای ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء).همان آلو است . رجوع به آلو و اجاص شود : الویی ز باغ رضا نزد طبعم به از میوه هایی که رضوان فرستد.انوری . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی الو کردن الو کردن . [ اَ ل َ / لُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کرد... الو گرفتن الو گرفتن . [ اَ ل َ / لُو گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شعله ور شدن . مشتعل شدن . اشتعال . رجوع به الو شود: بازار بزازها الو گرفته است .- الو گرفتن ... آلو آلو. (ن مف مرخم / نف مرخم ) مخفف آلود، در کلمات مرکبه چون گِل آلو، خواب آلو، پشمالو، خشم آلو و نظایر آن ، معنی آلوده دهد : جمله اهل بیت خش... آلو آلو. (اِ) قسمی میوه که مترجمین قدیم آن را به اجاص و اجاس ترجمه می کنند، لکن آلو دارای اجناسی است و اجاس عرب ظاهراً قسمی از آن است . و... علو علو. [ ع َل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند:... علو علو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل . ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و م... علو علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. ... علو علو. [ ع ُ ل ُوو ] (ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن . (از ا... علو والائی کج آلو سیب زمینی،کژآلو یا کچالونیزگویند تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود