امر
نویسه گردانی:
ʼMR
امر. [ اِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد سست رای و فرمانبردار هرکس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و از آن است : من یطع امرة لایأکل ثمرة. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
قاضی عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمود. رجوع به قاضی حمیدی شود.
عمر هندی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد. رجوع به عمر غزنوی (ابن اسحاق بن ...) شود.
عمر واسط. [ ع ُ رُ س ِ ] (اِخ ) همان دیر کسکر است و ابوعبداﷲبن حجاج اشعاری درباره ٔ عمر واسط دارد که در معجم البلدان نقل شده است . رجوع به ...
عمر واشی . [ ع ُ م َ رِ ] (اِخ ) ابن اسحاق واشی ، مکنی به ابوجعفر. از بزرگان لاهور بوده است و نام او در این لغت نامه «جعفربن اسحاق ...» ذکر ...
عمر هذلی . [ ع ُ م َ رِ هَُ ذَ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم . رجوع به عمر عبدوی شود.
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد مصری حنفی . مشهور به ابن نَجَیم . و ملقب به سراج الدین . فقیه بود و در ششم ربیعالاول...
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ] (اِخ ) ابن احمدبن احمد. رجوع به عمر نشائی شود.
عمر منفی . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن مختار. رجوع به عمرمختار شود.
عمر معری . [ ع ُ م َ رِ م َ ع َرْ ری ] (اِخ ) ابن مظفربن عمر. رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.
عمر نسفی . [ ع ُ م َ رِ ن َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن اسماعیل نسفی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به نجم الدین . مفسر، ادیب ، مورخ و فقیه حنفی ...