اورد
نویسه گردانی:
ʼWRD
اورد. [ اَ رَ ] (ع اِ) از رنگهای اسب است . هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وِراد است . (صبح الاعشی ج 2 ص 18).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
اورد. [ اَ وَ ] (اِ) حمله ، کارزار و جنگ و مبارزه و کوشش . (هفت قلزم ). آورد. رجوع به آورد شود.
آورد. [ وَ ] (اِ) کوشیدن بجنگ . (فرهنگ اسدی ، خطی ). جنگ کردن بمبارزت . حمله در جنگ . (تحفةالاحباب اوبهی ). نبرد. ناورد. کارزار. جنگ . مبارزت . ...
آورد. [ وَ ] ( ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون آب آورد و بادآورد و بزم آورد و راه آورد و ره آورد و مادرآورد، مخفف آورده و آوریده است : بروزگار ...
آورد. [ وِ ] (اِ) برادر پدر. عم . عمو. پِربرار.
راه آورد. [ وَ ] (ن نف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راه آورده . ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره . کنایه از سوغات که مسافران بیاور...
ره آورد. [ رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از...
هم آورد. [ هََ وَ ] (ص مرکب ) چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش . (برهان ). آورد به معنی جنگ است ...
آب آورد. [ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) آب آورده . خاشاک و جز آن که دریا یا رود و یا سیل با خود آرد و آن را عرب جفاء (صراح ) و جفال و حمیل گوی...
سیل آورد. [ س َ / س ِ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) آنچه که توجبه می آورد. (ناظم الاطباء). آورده شده بوسیله ٔ سیل . آنچه که سیل با خود همراه ...
روان آورد. [ رَ وَ ] (ص مرکب ) حکیم و بخرد و دانا و صاحب عقل را گویند. (برهان قاطع). ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذر کیوان است . (از حاشیه ٔ ب...