باذ
نویسه گردانی:
BAḎ
باذ. [ باذذ ] (ع ص )بدحال . (از منتهی الارب ). بدحال و بدهیأت . (از قطر المحیط). بد و زشت . (آنندراج ). یقال رجل باذالهیئة وبذالهیئة؛ بدحال و بدهیأت . (منتهی الارب ). مرد بدحال . (مهذب الاسماء). بدحال و بدصورت . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۲۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۳ ثانیه
زبان باز. [ زَ بام ْ ] (نف مرکب ) کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام ). چاپلوس . متملق ...
حریف باز. [ ح َ ] (نف مرکب ) زن که با بیگانه تباهکاری دارد. زن تبه کار.
روبه باز. [ ب َه ْ ] (نف مرکب ) روباه باز. حیله گر. مکار. نیرنگ باز. در افعال و رفتار وصفت و طبیعت چون روباه محیل و فریبنده : به غمزه عقل گد...
رفیق باز. [ رَ ] (نف مرکب ) رفیق پرست . دوست باز. که با رفیقان بسیار آمد و شد کند و بدانان علاقه و بستگی خاطر دارد. (یادداشت مؤلف ). در تداول ...
راست باز. (نف مرکب ) که راست بازد. که در بازی غدر و تزویر و دورویی نکند. که جر نزند. که در قمار دغلی نکند. پاکباز. که دغا و دغل نکند در قمار...
دوست باز. (نف مرکب ) رفیق باز. که بیشتر در خدمت و کمک و معاشرت دوستان سرکند. معاشر. دوست پرست . (یادداشت مؤلف ).
عروس باز. [ ع َ ] (نف مرکب ) شخص خوش ظاهر خودآرا. (آنندراج ). || عروسک باز. رجوع به عروسک باز و عروس بازی شود.
طناب باز. [ طَ ] (نف مرکب ) آنکه با طناب بازی کند.
شیشه باز. [ شی ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) محیل و حیله گر و دغل باز و شعبده باز. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از غیاث ) (از برهان ) (از آنندراج ) : ...
شیوه باز. [ شی وَ / وِ ] (نف مرکب ) معشوق و یا معشوقه ٔ با ناز و کرشمه . که دانا باشد به همه ٔ فن های عشقی و بکار برد آنها را. (ناظم الاطباء)....