اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازی

نویسه گردانی: BAZY
بازی . (اِخ ) نام سلسله ٔ پنجم از سلسله ٔ سلاطین بابل که در حدود 1052 تا 1032 ق . م . در صفحات دریایی سلطنت کرده اند و این سلسله در حقیقت سلسله ٔ دوم دریایی بابل محسوب میشوند. در دوره ٔ این سلسله ، عیلام باز بابل را گرفت و یکی از پادشاهان عیلام بر تخت بابل نشست ولیکن بیش از شش سال دوام نکرد. بابل در زمان این سلسله به علت تاخت و تاز مردمان صحراگردی موسوم به گوثیان ۞ ضعیف و ناتوان گشت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تخته بازی . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بازی نرد. بازی تخته نرد. رجوع به تخته نرد و نرد شود.
پرده بازی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مرادف شب بازی است . (غیاث اللغات ).
پژول بازی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) بازی قاب . قاب بازی .
بوسه بازی .[ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) بوسه دادن در عشقبازی . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه در عشقبازی . (ناظم الاطباء).
بیضه بازی . [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ] (حامص مرکب ) بازی که اطفال در اعیاد به بیضها کنند و آنرا تخم بازی می گویند. (آنندراج ) : ولیکن نیایدز بس ج...
بازی لوس . [ ل ُ ] (اِ) ۞ مشتق از کلمه ٔ بازی لی کوس ۞ یونانی بمعنای شاه و ملک . در آسیای صغیر و ممالک غربی ایران حتی اِدِس نیز حکمر...
بازی آموز. (نف مرکب ) آموزنده ٔ بازی . تعلیم دهنده ٔ بازی . رقص آموز : بازی آموز لعبتان طرازاز پس پرده گشت لعبت باز.نظامی (هفت پیکر ص 280).
بازی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) گول زدن . فریفتن . (یادداشت مؤلف ).
بازی دوست . (ص مرکب ) دوستدار بازی . آنکه به لهو و بازی دل بسته باشد : و کماری بازی دوست بود و شکار و عیش کردن . (مجمل التواریخ و القصص ص...
بازی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال بازی کردن . مشغول بازی . بازی کننده . || بمجاز. خوشحال . مسرور. (ناظم الاطباء) : ابر بباغ آمده...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.