اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بازی

نویسه گردانی: BAZY
بازی . (اِخ ) محمدبن حمدویه بن سهل عامری مطوعی بازی از محدثان بود. و از ابو داود روایت کرد و بسال 327 هَ . ق . درگذشت . وی در زمره ٔ محدثانی بود که به بازیون مشهور و به باز قریه ای در شش فرسخی مرو منسوبند. (از تاج العروس ).
- بنوالبازی ؛ از قبایل عک یمن بودند. (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حقه بازی . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل حقه باز. نیرنگ . نیرنج . آرنگ . شعبده .تردستی . جنقولک بازی . سوس گری . چشم بندی : کند چشمشان ا...
خرس بازی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) بازی و رقص که خرس می کند. کنایه از اعمال مضحک و خنده آور : بازی خرس برده از شمشیرخرس بازی درآوریده بشیر.نظ...
بازی گاه .(اِ مرکب ) بازی گه . تماشاخانه . جای بازیگری . مَلعَب .(منتهی الارب ) مَلهَی . (دهار) مِلعَب . (تفلیسی ) بازیکده . (آنندراج ) بازی جا. (ن...
بازی شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آتشبازی کردن . || بیرون آوردن صورتها، و این را هفت بازی گویند. (آنندراج ). هفت بازی است که در شب بازند چون ...
بازی جای . (اِ مرکب ) تآتر. (یادداشت مؤلف از تحفه ٔ اهل بخارا). و رجوع به بازیجا شود.
بچه بازی . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بازی بچه گانه . کارهای کودکانه . بچگی کردن . || کنایه از خرد گرفتن ...
بازی بین . (نف مرکب ) تماشاچی . (از تحفه ٔ اهل بخارا). بیننده ٔ بازی .
پای بازی . (حامص مرکب ) رقص . پایکوبی : وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد. (تاج المآثر).معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای باز...
تاب بازی . (حامص مرکب ) نوعی بازی باشد. رجوع به تاب شود.
تخم بازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم مرغ بازی . بازی کردن اطفال به بیضه ، در روز عید و نوروز.(آنندراج ). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگی...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۲ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.